به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ طرح «هفت موزه، هفت قصه» با هدف ترویج کتابخوانی و معرفی افسانههای کهن ایرانی از سوی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری در هفته کتاب برگزار میشود. قصه هفتگنبد نظامی یکی از داستانهای اصلی این طرح است که هر یک از هفت داستان آن در یک روز از هفته کتاب و کتابخوانی اجرا میشود. نخستین داستان آن یکشنبه (۲۵ آبان) در موزه ملی ایران، داستان دوم دوشنبه (۲۶ آبان) در کاخ گلستان و سومین داستان نیز در موزه فرش روایت شد.
از دگر روز هفته آن به بود ناف هفته مگر سهشنبه بود
روز بهرام و رنگ بهرامی شاه با هر دو کرده همنامی
سرخ در سرخ زیوری برساخت صبحگه سوی سرخگنبد تاخت
سهشنبه، روز سیاره سرخ مریخ است. بهرام در این روز جامه سرخ بر تن کرد و عازم گنبد سرخفام خود شد و نزد بانوی سرخروی خود رسید و بانو افسانه روز سهشنبه را برای او بازگو کرد:
در ولایت روس شهری بود به زیبایی عروس. در آن شهر پادشاهی فرمانروایی میکرد پادشاه را دختری بود به قامت سرو و زیبایی ماه. شاهدخت از هنر نیز بیمایه نبود و از هر علمی چیزی آموخته بود. جادو و افسونگری و طلسم نیز میدانست و تن به ازدواج با هیچ مردی نداده بود. چرا که مردی از لحاظ علم و دانش و تدبیر و رای به پای او نمیرسید. دختر از اقالیم هفتگانه خواستگاران بسیار داشت که هر یک حاضر بودند برای بهدست آوردن دختر جاه و مقام خود را فدا کنند اما شاهدخت زیر بار وصلت با هیچ مردی نمیرفت و مردی را درخور خود نمیدانست.
شاهدخت برای خلاصی از دست خواستگاران قلعهای بر فراز کوه بلندی بنا کرد و بر راه پرنشیب و فراز دژ طلسمهایی کار گذاشت. دروازه دژ را میان دیوارها پنهان کرد و به حصار خود رفت و زندگی در آن حصار آغاز کرد و بانوی حصاری لقب گرفت.
دختر که نقاش ماهری بود، چهره خود را بر پردهای کشید و بر سردر شهر آویخت و زیر آن نوشت: «هرکس از شهریاران که خواهان من است میتواند به خواستنم بیاید اما چند شرط هست که باید آنها را بپذیرد و انجام دهد. نخست آنکه نیکنام باشد و نیکخو و نیککردار. شرط دوم آن است که طلسمات راه را گشودن و از بین بردن تواند. سوم شرط آنکه دروازه پنهانی دژ را بیابد و از راه در داخل شود نه دیوار. و اگر این سه شرط را به انجام رساند آنگاه من با او به قصر پدرم میآیم تا شرط چهارم را به انجام رسانیم. چنانچه به سوالات من پاسخ تواند داد شرط چهارم را نیز برده و من آن او خواهم شد.»
هزاران مرد نیکنام در هوای او قدم به آن راه پرخطر گذاشتند اما یکی پس از دیگری از میدان رقابت کنار رفتند. تا اینکه روزی از روزگاران شاهزادهای از مقابل قلعه عبور میکرد که چشمش بر تصویر شاهدخت افتاد و دل در گرو مهر او بست. شاهزاده جوان برای گذشتن از موانع و شروط دختر نزد پیر آزموده و دانا رفت و روزگاری نزد او به علمآموزی و حکمتاندوزی گذراند و عزم بازگشت کرد.
شاهزاده جوان پس از آنکه به قلعه بانوی حصاری رسید با زدن طبل و انعکاس صدای آن توانست در را از دیوار تشخیص دهد و وارد قلعه شود. شاهدخت در حضور دیگران مراسمی تشکیل داد تا سوالات خود را از شاهزاده بپرسد و عقل و درایت او را بسنجد.
دختر در پشت پرده قرار گرفت و بهعنوان نخستین سوال، دو لولوء کوچک از گوش خود درآورد و برای جوان فرستاد و گفت پاسخ آن را بفرستد. جوان در پاسخ گوهرها را سنجید و سه گوهر دیگر برآنها افزود و برای شاهدخت فرستاد. ندا آمد که پاسخ صحیح است.
دختر گوهرهای مرد را وزن کرد و دید هم وزن گوهرهای خودش است. آنها را خرد کرد و با شکر آمیخت و برای جوان فرستاد. جوان آنها را در شیر ریخت و بازپس فرستاد. دختر شیر را خورد و لولوءهای خرد شده باقی ماند. شاهدخت از دستش انگشتری درآورد و برای شاهزاده فرستاد. مرد انگشتر را گرفت و در انگشت خود کرد و در عوض یک جواهر زیبا برای او فرستاد. دختر نیز از گردنبد خود یک جواهر همنوع آن بیرون آورد و در رشتهای با هم قرار داد و برای جوان فرستاد. مرد هم یک مهره سیاه روی آن گذاشت و پس فرستاد. دختر وقتی مهره سیاه را با جواهر دید، اعلام کرد که من همسر خود را یافتم. پادشاه راز اين شروط را از دختر خود جویا شد.
دختر گفت كه دو گوهر اول كه فرستادم يعني گفتم عمر ما دو روز بيش نيست. فرصتها را درياب كه ميرود. مرد كه سه گوهر ديگر به آن اضافه كرد گفت اگر عمر بهجاي دو روز پنج روز هم باشد باز ميگذرد، مهم تعداد نيست بلکه چگونگي مهم است.
تركيب جواهرات با شكر يعني اينكه عمر شهوت آلوده مثل جواهر که نماد عمر است و شكرکه نشانه شهوات، به هم آميختهاند. چگونه ميتوان آنها را از هم جدا كرد؟
مرد جوان با مخلوط كردن شير که نماد معرفت است، گفت كه به وسيله تركيب آن با شير معرفت ميتوان آن را انجام داد. سپس انگشتري را فرستادم و به وصلت با او رضايت دادم. او نيز انگشتري را در دست كرد و نيز يك گوهر به نشانه رضايت به من داد. من نيز يك گوهر ديگر به آن بستم و گفتم كه من جفت تو هستم. او هم يك مهره سياه به نشانه دفع چشم زخم به آن بست تا حسد از مهر و عشق ما به دور باشد. من هم مهره را به گردن آويزان كردم و او را پذيرفتم.
دختر جوان به نشانه لباس سرخ رنگي كه جوان در شروع پيكار به تن پوشيده بود هميشه خود را با زر سرخ ميآراست و از آن روز به بعد به «ملك سرخ جام» مشهور شد و اینگونه بود که شاهزاده و بانوی حصاری به وصال همدیگر رسیدند و سالیان سال به ناز و به کام در کنار هم زیستند.
کامل احمدنژاد در کتاب «تحلیل آثار نظامی» درباره ارتباط گنبد سرخ و سیاره بهرام چنین مینویسد: «ارتباط سهشنبه با مریخ که در نام فرانسوی این روز (mavdi) یعنی روز مارس (مریخ) باقی مانده است، نیز با حکمتهای گذشته حرانی و بابلی ارتباط دارد. در نزد صائبیان حران معبد بخصوص مریخ چهار گوشه و به رنگ سرخ بود و در جشن مریخ صائبیان لباس و تزئینات سرخ آلوده به خون به تن میکردند.»(صفحه ۴۳)
نظر شما